قدرت برای بسیاری به مفهوم توانایی انجام هرکاریست. عبارتهایی مانند «قوی هستند» ٬ یا «پشتشان گرم است» و «توانمند هستند» که در فضای کسب و کار و فعالیت اقتصادی بسیار شنیده می شوند٬ بر همین اساس هستند. اگر فردی قویست باید بتواند هر کاری را انجام دهد. اینجاست که ما اسیر فریبندگی قدرت را می خوریم و از بازده آن غافل می شویم.
در اقتصاد قانونی هست به نام قانون کاهش بازده. اصل این قانون بر این است که چه در تولید و چه در مصرف نقطه ای هست که پس از آن نقطه بازده نهاده های تولید یا رضایت ناشی از مصرف کاهش می یابند. در تولید این به این معناست که برای افزایش تولید باید ورودیها را به مراتب بیشتر از افزایش مورد نظر در تولید افزایش داد و شاهد افزایش تصاعدی هزینه بود. در مصرف این به معناست که رضایت مصرف کننده در نتیجه افزایش مصرف آنقدر افزایش پیدا نمی کند که او بخواهد قیمت ثابت یا بیشتری بپردازد. بر عکس باید قیمت کاهش پیدا کند تا منعکس کننده کاهش رضایت حاشیه مصرف بیشتر باشد. به این ترتیب در اقتصاد اضافه کردن سرمایه یا نیروی کار یا کارآفرینان تنها تا نقطه ای بازده تصاعدی دارد و بعد از آن بازده این ورودیها کاهش می یابند. اگر هدف رسیدن به نقطه حداقل هزینه متوسط است هر صنعتی باید بداند در کدام نقطه دیگر باید به قانون کاهش بازده تسلیم بشود. برای همین است که بلند مدت در اقتصاد زمانیست که بتوان تمام نهاده های تولید را تغییر داد تا هزینه تولید را حداقل کرد.
قدرت هم از این قاعده مستثنی نیست. نقطه ای هست که پس از آن نقطه استفاده از قدرت دیگر آن بازده مطلوب را ندارد و نمی تواند نتیجه مطلوب را بدهد. این به این معناست که در حالیکه صاحبان قدرت می کوشند از آن برای رسیدن به هدفشان استفاده کنند از جایی به بعد قدرت به تنهایی کافی نیست و نتیجه مطلوب را به همراه ندارد. اگر در استفاده از قدرت به نقطه ای برسیم که قانون کاهش بازده مصداق پیدا کند٬ به این معناست که هزینه های مختلف نمایی افزایش می یابند و به اوج می رسند. به عبارت دیگر صاحب قدرت نه تنها که نمی تواند به هدف خود برسد بلکه با هزینه های تصاعدی استفاده بیش از حد از قدرت مواجه می شود.
شاید یکی از بهترین مثالهای اقتصادی این قانون نظام های اقتصادی متمرکز باشند. نظامهایی مانند اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی سابق و اعضای بلوک شرق. در این نظامها٬ بر خلاف تصور همکانی٬ تاکید زیادی بر افزایش بهره وری و مبارزه با فساد و افزایش تولید وجود داشت. ولی این تاکید متکی به قدرت سیاسی بود و نظام تصمیم گیری مرکزی خود را نیازمند استفاده از انگیزه ها نمی دید. به این ترتیب از جایی به بعد دیگر قدرت کافی نبود و بازدهی منفی آن شروع شد. و وقتی هم که البته بحران از راه رسید دیگر قدرت کاربردی نداشت٬ چون نظامهای اقتصادی باید چیزی را تولید می کردند که در نظام قدرت تعریف نشده بود.
اینجاست که باید مواظب بود. قدرت به معنای توانایی انجام هر کاری نیست. قدرت تنها یک نهاده است و به تنهایی خیلی زود بازدهش کاهشی می شود و حتی منفی می شود. افسوس که قدرت بسیار فریبنده تراز سرمایه است. کانال خیابان فرصت.
@EmadibaygiGleam