ما چرا علی(ع) را یک انسان کامل می دانیم؟برای این که درد اجتماع را حس می کرد. برای این که «من» او تبدیل به «ما» شده بود.برای این که «خود» او یک خودی بود که همه انسان ها را جذب می کرد. او به صورت یک فرد مجزا از انسان های دیگر نبود؛ بلکه واقعا خودش را به منزله یک عنصر، یک انگشت، یک عصب در یک بدن احساس می کرد که وقتی ناراحتی ای در یک جای بدن پیدا می شود این عضو ناآرام و بی قرار می گردد و این سخن اصلا مال خود اوست، این تعبیرات مال خود اوست. قبل از این که در قرن بیستم، فلسفه های اومانیستی این حرف ها را بیاورند، علی(ع) این ها را گفته است. وقتی که خبردار می شود که عامل او فرمانداری که از ناحیه او منسوب است، در یک مهمانی شرکت کرده است، نامه عتاب آمیزی به او می نویسد که در نهج البلاغه هست. حال چه مهمانی ای بوده است؟ آیا در آن فرماندار در مهمانی ای شرکت کرده که در سر سفره آن مشروب بوده است؟ در آن جا قمار بوده؟ نه، در آن جا مثلا زن هایی را آورده و رقصانده بودند؟ نه، در آن جا کار حرام دیگری انجام داده بودند؟ نه، پس چرا آن مهمانی مورد ملامت قرار می گیرد و نامه تند نوشته می شود؟ می گوید: «و ما ظنت انک تجیب الی طعام قوم عائلهم مجفو و غنیهم مدعو». گناه فرماندارش این بوده که بر سر سفره ای شرکت داشته و فقرا، محروم بوده اند. علی(ع) می گوید:من باور نمی کردم که فرماندار من، نماینده من پای در مجلسی بگذارد که صرفا از اشراف تشکیل شده است. بعد راجع به خودش و زندگی خودش برای آن فرماندار شرح می دهد. درباره خود می گوید: که درد مردم را از درد خودش بیش تر احساس می کرد، درد آن ها سبب شده بود که اساسا درد خود را احساس نکند. سخنان علی(ع) نشان داده که او واقعا دانا و دانشمند و حکیم بوده است. اما علی را که این قدر ستاش می کنیم نه فقط به خاطر این است که باب علم پیغمبر بوده که پیامبر فرمود: انا مدینة العلم و علی بابها. بیش تر از این جهت ستایش می کنیم که انسان بود، این رکن از انسانیت را داشت که به سرنوشت انسان های محروم می اندیشید، غافل نبود، درد دیگران را احساس می کرد. هم چنان که سایر ارکان انسانیت را هم داشت…. این داستان که مولوی آن را در مثنوی آورده، چه قدر از نظر مردی و قوت اراده، فوق العاده است. چه تابلوی عالی و لطیفی است، که یک جوان بیست و چهار- پنج ساله، دشمن بسیار نیرومند خودش را به خاک افکنده است، می رود روی سینه اش می نشیند تا سرش را از بدن جدا کند. او به صورت علی(ع) تف می اندازد. طبعا علی ناراحت می شود. موقتا از بریدن سر او صرف نظر می کند. چند لحظه ای قدم می زند، بعد برمی گردد. دشمن می گوید چرا رفتی؟ می گوید: برای این که اگر در آن حال سر تو را بریده بودم، به حکم خشم خودم بریده بودم، نه برای انجام وظیفه ام و در راه هدفم و در راه خدا. این قدر آدم بر خودش، بر اعصاب خودش، بر خشم خودش، بر رضای خودش مسلط باشد!
خوب،در موضوع حریت و آزادی بودیم.این اسلام عجیب است. (معیار انسانیت چیست؟ مرتضی مطهری، http://www.mortezamotahari.com/fa/ArticleView.html?ArticleID=78846)
@DrEmadiBaygi
@EmadibaygiGleam
http://sapp.ir/dremadibaygi