چند نکته کوچک در مورد بازار کار تحصیلکردگان در کشورهای توسعهیافته
اروپا که زندگی میکردم دوست نازنینی داشتم که ۲۰ سالی از من بزرگتر بود و دکترای جامعهشناسی داشت، انصافا هم جامعهشناس تیزبین و قابل و خوشمحضری بود ولی به قول خودش در عمرش نتوانسته بود شغلی مرتبط با رشتهاش بیابد. چند ماهی در بیمارستانی به عنوان متصدی پردازش نظرسنجی مشتریان کار کرده بود و خوشش نیامده بود و رها کرده بود و دیگر هم چیزی گیرش نیامده بود. دلیلش هم روشن بود: در یک کشور اروپایی ممکن است سالیانه ۱۰۰ نفر دکترای جامعهشناسی فارغ التحصیل شوند ولی در کل برای مثلا ۱۰ نفر دکترای این رشته موقعیت جدید وجود داشته باشد. در دوره کارشناسی ارشد منشی گروه ما که کارش هماهنگی کلاسها و امثال آن بود دکترای زبانهای آسیایی داشت و چینی و ژاپنی بلد بود ولی شغل روزانهاش این بود!
اگر میگویید آنها اروپا بود و علوم انسانی به این یکی داستان توجه کنید. دانشجوی آمریکایی داشتم که لیسانس مهندسی داشت و دکترای ریاضیات مالی (یعنی فردی با مهارتهای کاربردی). بعد از فارغ التحصیلی جایی دیدمش و گفتم چه کار میکنی؟ گفت هنوز کار پیده نکردهام و فعلا راننده اوبر هستم تا وقتی که شغل مرتبطی پیدا کنم. چند ماه بعد دوباره دیدمش، گفت پس از مدتی جست و جو شغلی به عنوان مدرس پارهوقت دانشگاه پیدا کردم و چند ماه دیگر کارم را شروع میکنم! در بوستون رستورانی بود که گاهی میرفتیم، متصدیاش از MIT لیسانس فیزیک داشت!
این چند نکته شاید بخشی از وضعیت بازار کار در دنیا را تصویر کند:
۱) فارغ التحصیلی در یک رشته تقریبا هیچ تضمینی برای دریافت شغل در آن رشته ایجاد نمیکند. به دلیل تاخیرها در دریافت بازخورد از بازار و اینرسیها و هزینههای تعطیلی و اضافه کردن ظرفیت رشتهها، متاسفانه مکانیسم تعیین اندازه رشتهها در دانشگاهها خیلی متناسب با اندازه فرصتهای شغلی در بیرون نیست (هر چند در بلندمدت سعی میکند آن را دنبال کند). هم اکنون تعداد فارغالتحصیلان دکترای فیزیک در آمریکا احتمالا ده برابر فرصتهای شغلی تخصصی موجود در این رشته است ولی به دلایل مختلف که باید جداگانه بحث کرد دانشگاهها همچنان به جذب دانشجوی دکترا ادامه میدهند.
۲) به خاطر گسترش آموزش عالی، دستیابی به آموزش آنلاین و مهاجرت متخصصان، دنیا پر از نیروی تحصیلکرده – در همه رشتهها – شده است. وضعیت با مثلا پنج دهه قبل تفاوت دارد که نیروی تحصیلکرده کمیاب و فرصت شغلی به سادگی مهیا بود. عرضه تخصص در اکثریت رشتههای تحصیلی از تقاضای تخصصی موجود در آنها بیشتر است.
۳) ورود هوش مصنوعی و یادگیری ماشینی موج جدیدی از جایگزینی نیروهای انسانی را ایجاد خواهد کرد و این بار احتمالا «نیروهای متخصص» و تحلیلگران هدف این موج بیکاری خواهند بود. همین الان گسترش الگوریتمهای یادگیری ماشینی (ML) باعث افزایش جدی بیکاری در بین «وکلا» شدهاند، یعنی رشته تخصصی که همیشه بازار کار مطمئن و جذابی داشت.
۴) تحصیل با «هدف توسعه فردی و غنای افق فکری و علایق شخصی» را باید از تحصیل «برای بازار کار» تفکیک و در عین حال ترکیب کرد. به این خاطر «دو رشتهای» بودن تبدیل به استاندارد آموزشی دانشگاههای برخی کشورهای اروپایی شده است. فرد میداند که مثلا بازار کار تاریخ هنر یا فلسفه علم یا زبانهای هند باستان یا اخترفیزیک ممکن است محدود و دشوار باشد ولی مثلا برای برنامهنویس رایانه یا تحلیلگر بیمه یا پرستار احتمالا فرصت شغلی خوبی وجود دارد. بنابراین در دانشگاه دو رشته را با هم تحصیل میکند، یکی برای علایق شخصی و دیگری برای معیشت. این ترکیب افرادی با افقهای فکری بازتر و زندگی شخصی خوشحالتر تربیت میکند. نوع دیگر نظام آمریکایی است که فرد در دوره لیسانس چیزی که دوست دارد را میخواند (البته اگر امکان مالی آن را داشته باشد) و بعد با یک دوره فوق لیسانس یک تا دو ساله، مهارتهای متفاوت و جدید و کاربردی برای بازار کار کسب میکند. دوستی دارم که کارشناسی ارشد مردمشناسی دارد ولی یک دوره بهداشت دهان و دندان را هم گذرانده و به واسطه آن شغل خوب و کم استرس و پارهوقتی به عنوان تکنیسین در یک مطب دندانپزشکی دارد و به علایق مردمشناسیاش هم میرسد.
این مورد آخر هر چند به جبر زمانه کمابیش در کشور ما هم دنبال شده ولی تبدیل به یک اصل در نظام آموزشی و در ذهنیت افراد نشده است. سالها است که این را میشنویم که دانشکدههای علوم انسانی و اجتماعی و علوم پایه ما باید بیشتر به سمت مهارتهای بازار کار محور بروند و به موازات آن ذهنیت «دو/چند تخصصی» بودن را بین دانشجویان ترویج کنند ولی در عمل هنوز اتفاق مهمی نیفتاده است. نویسنده: دکتر حامد قدوسی- کانال یک فنجان چای داغ. @EmadibaygiGleam