آیا افراد فقیر به این خاطر فقیر هستند که تصمیمات بدی میگیرند؟
تخلیص: مجتبی عمادی
? در اواخر جنگ جهانی دوم، در حالی که هزاران اروپایی از گرسنگی در حال مرگ بودند، ۳۶ نفر در دانشگاه مینیسوتا داوطلب شدند که در مطالعهای شرکت کنند که آنها را در وضعیت سخت گرسنگیکشیدن قرار میداد. قضیه از این قرار بود که متفقین نمیدانستند که از چه روشی استفاده کنند تا بتوانند بدون اینکه خطری ادوپائیان گرسنه را تهدید کند، به آنها غذا برسانند. محققان دانشگاه مینیسوتا به همین منظور مطالعهای ترتیب داده بودند تا با استفاده از آن بتوانند بهترین روش ممکن را برای این کار بیابند. علاوه بر آثار فیزیکی، محققان با آثاری ذهنی در آزمایش شوندگان روبهرو شدند که انتظارش را نداشتند: علاقه به کتابها و دستورالعملهای آشپزی بیشتر شده بود. آنطور که یکی از شرکتکنندگان در این برنامه به یاد میآورد، «غذا مرکز همۀ افکار شده و تنها چیزی بود که در زندگی به آن اهمیت میدادیم».
?مولاینیتن در کنار الدار شفیر کتابی نوشتند که به بررسی این مسائل میپردازد؛ کتابی به نام کمیابی. آنها نشان دادند همانطور که غذا ذهن داوطلبان گرسنه در مینیسوتا را در کنترل گرفت، کمیابی به هر شکلی و برای هر کس اتفاق بیفتد، ظرفیت ذهنی فرد را میرباید. این داستان، همه چیز را شامل میشود؛ از گرسنگیکشیدن و تنهایی گرفته تا کمبود زمان و فقر. بهگفتۀ مولاینیتن و شفیر در این وضعیت، پردازشگر ذهن ما مانند پردازشگر رایانهای که در حال اجرای چندین برنامه است، کند میشود. در واقع ما ظرفیتهای ذهنیمان را از دست نمیدهیم؛ بلکه توانایی دسترسی به تمام داشتههای معمولمان را نخواهیم داشت.
?اما مهمترین و بحث برانگیزترین بخشِ کار آنها: کمیابی میتواند هر کسی را تحت کنترل خود درآورد. بحث آنها این است: ویژگیهایی که بخشی از شخصیت افراد تلقی میشوند، مثل رفتارهای فکرنشده، عملکرد نامناسب در مدرسه و تصمیمات نادرست مالی، شاید درحقیقت محصول احساس تأثیرگذار کمیابی باشند و زمانی که این احساس مداوم باشد، ذهن را در اختیار گرفته و این شرایط را به آن میقبولاند؛ مثل کسانی که در باتلاق فقر گرفتار شدهاند.
?در سال ۲۰۱۰ نویسندگان کتاب بههمراه تنی چند از همکارانشان، چند آزمایش علمی ترتیب دادند. مکان این آزمایشها مرکز خریدی در نیوجرسی بود. آنها نشان دادند که فقر، نوعی محدودیت در انتقال دادهها در ذهن یا به عبارتی «کاهش پهنایباند» را بهدنبال خواهد داشت که توانایی افراد برای تصمیمگیری و اقدام را میکاهد. او برای تبیین این موضوع چنین میگوید: «اگر بخواهیم واضح سخن بگوییم، هر کسی که باشی، فقر میتواند تو را احمقتر کند».
?بااینحساب، افراد چطور میتوانند از دام کمیابی بگریزند؟ آنطور که مولاینیتن میگوید، پاسخ الزاماً تغییر در سیاستها نیست؛ بلکه در تغییر نگرش سیاستگذاران است.مولاینیتن و شفیر این موضوع را با آوردن داستانی از جنگ جهانی دوم بهخوبی توضیح میدهند. در آن زمان ارتش ایالات متحده شاهد چندین مورد سقوط بدون بازشدن چرخها بود. در این مواقع خلبانان بهجای بالۀ هواپیما چرخها را جمع میکردند و باعث میشدند هواپیما بدون چرخ با باند فرودگاه برخورد کند. ابتدا همه، خلبانان را به بیدقتی یا خستگی متهم کرده و آنها را عامل اصلی مشکل دانستند؛ اما زمانی که ارتش نگاه دقیقتری به موضوع انداخت، متوجه شد که این حوادث فقط محدود به دو مدل هواپیما است. آنها بهجای اینکه بخواهند مشکل را جایی در ذهن خلبانان جستوجو کنند، به داخل کابین خلبان رفته و آنجا را بهدقت بررسی کردند. تحقیقاتِ آنها مشخص کرد که دستۀ کنترل بالۀ هواپیما و چرخهای آن درست در کنار هم قرار داشته و تقریباً همشکلاند. بعد از یافتن این مشکل و تغییر کوچکی در طراحی، گذاشتن یک سَری چرمی روی دستۀ کنترل چرخها، تعداد فرودهای بدون چرخ بهشدت کاهش یافت.
?بهگفتۀ نویسندگان کتاب، همین داستان دربارۀ مشکلاتی مانند فقر نیز صادق است. کسانی که خود را در چرخۀ کمیابی مییابند، ناگزیر عملکردشان دچار نقصان میشود و برنامههای بلندمدت آنان، جایش را به برنامهای کوتاهمدت میدهد: خاموشکردن آتش مشکلات مالی. این خود مشکلات دیگری به وجود میآورد. با این تفاسیر چرا برنامههایی اجتماعی طراحی نکنیم که به این رفتارهای ناشی از کمیابی بپردازد؟ نویسندگان کتاب در ادامه توضیح میدهند که نکتۀ مهم این است که انتقال تمرکز از «خلبان» به «کابین» نیازمند تغییرات شگرف و پرهزینه نسبت به سیاستهای فعلی نیست؛ بلکه به نظر آنها همانطور که اضافهکردن یک سَری چرمی به هواپیماها توانست خطای خلبانان را کاهش دهد، برنامههای اجتماعی هم با تغییراتی کوچک در طراحیشان میتوانند به موفقیتهای بزرگی دست یابند.(http://m.tarjomaan.com/barresi_ketab/7257/)
@EmadibaygiGleam
@DrEmadiBaygi