‍ کودکی را بود نانی با عسل
دیگری را نانِ تنها در بغل
در عسل او را طمع آمد پدید
دست خود را سوی آن کودک کشید
کای برادر ای‌تو از نسل کِرام
نان تنها چون خورم من بر دوام
زین عسل بخشی مرا هم گر نصیب
نَبْوَد از احسان و از لطفت غریب
گفت می‌بخشم ترا گر سگ شوی
چون روم دنبال من چون سگ دوی
گفت گشتم من سگت بردار راه
تا بیایم از پِیَت ای‌نیکخواه
رشته‌ای افکند پس در گردنش
از پی خود بُرد در هر برزنش
او همی‌رفت و دویدش این ز پی
وغ‌وغی می‌کرد از دنبال وی
گشت سگ از بهر انگشتی عسل
زین عسل بهتر بود صد خَم خَل
آدمی را سگ کند بی گفتگو
ای تُفو بر این طمع باد ای تُفو
دیدهٔ طامع که یارب باد کور
پُر نمی‌گردد مگر از خاک گور

(ملّا احمد نراقی، مثنوی طاقدیس)- دکتر علی منهاج
@EmadibaygiGleam